امروز بعد از شاید چند سال ، نمی دونم چه حسی باعث شد که به بلاگم، که سالها یار غار و گرمابه و گلستان من بوده ، سر بزنم؟! اما هر دلیلی داشت، اومدم. در زدم و داخل شدم. احوالپرسی کردم و کلید را انداختم و گاوصندوق را باز کردم. از گذشته و کاغذها و قلم ها یاد کردم. از اراده ها و انگیزه ها و علاقه ها و خستگی ناپذیری ها سراغ گرفتم. بلاگم همچنان پای کار بود. با هم قرار گذاشتیم که یه یاد دوستی های قدیم، باهم بنشینیم و بنویسیم و بخوانیم و زندگی کنیم.

      امیدوارم این دیدار دوباره به آخر نرسد و بار دیگر همدیگر را فراموش نکنیم. همچنان همان دوستان قدیمی باشیم به کمک هم باز هم بنویسیم.